سجادسجاد، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

داستان یک آغاز

آزمایش تحمل گلوکز (GTT)

دوشنبه 22 مهر 1392 سلام ووروجک مامان امروز صبح طی 4 نوبت به صورت ناشتا آزمایش خون دادم که از 8 صبح تا 12 ظهر درگیرش بودم. دیگه برای آخرین نوبتش هیچ حالی نداشتم. اما به کمک خدا تموم شد و ساعت 7 شب رفتم جوابشو گرفتم. خیلی خوشحال شدم چون هر 4 نوبت آزمایش نتیجه خوبی را گزارش داد و من خیالم از بابت دیابت بارداری راحت شد. خدا را شکر ...
26 مهر 1392

آزمایش غربالگری گلوگز (GCT)

یکشنبه 21 مهر 1392 سلام میوه دلم امیدوارم در سلامتی کامل به سر ببری. امروز باید میرفتم برای آزمایش تحمل گلوگز یا بهتره بگم تست دیابت بارداری. از ساعت 10 دیشب تا 8 صبح امروز ناشتا بودم. همراه بابا حمید رفتیم آزمایشگاه. آزمایش طی دو مرحله انجام شد. یکی تست قند خون ناشتا و دیگری پس از نوشیدن 100 میلی گرم گلوکز خوراکی و مجددا تست قند خون پس از یک ساعت. بعدازظهر رفتم جوابو گرفتم. قند خون ناشتا 90 بود که در محدوده نرمال قرار داشت اما GCT  150 گزارش شد که از محدوده نرمال 10 واحد بیشتر بود. قرار بر این بود که من تلفنی جواب آزمایشو برای خانم دکتر مرصوصی بخونم. زنگ که زدم خانم دکتر گفت که GCT من کمی بالاست. الان بیا تا برات آزمای...
26 مهر 1392

عروسی سحر جون

پنجشنبه 11 مهر 1392 سلام کوچولوی مامان و بابا امیدوارم حالت خوب باشه و مشکلی نداشته باشی. امروز یه روز خوب و به یاد موندنی برای من و بابا حمید بود.جشن عروسی سحر جون . من بعدازظهر آرایشگاه رفتم و موهامو سشوار کشیدم. صورتمو خودم آرایش کردم. بابا حمید هم رفت آرایشگاه به همراه بابا جون و مامان فرزانه و البته شما کوچولوی نازم   ساعت 6:45 از خونه خارج شدیم و به سمت سالن عروسی راهی شدیم. از اونجا که بابا حمید  مسیرهای میان بر تهران را خوب بلده 20 دقیقه ای رسیدیم. تالار خیلی قشنگی بود. سحر جون خیلی ماه شده بود. همسرش آقا رضا هم مرد متشخص و محترمیه. مامان به درخواست سحرجون باهاشون عکس یادگاری انداخت. ...
19 مهر 1392

سونوگرافی آنومالی

چهارشنبه 17 مهر 1392 سلام فندق مامان و بابا وارد هفته بیستم شدیم. خدا را صدهزار مرتبه شکر که به نیمه راه رسیدیم. تاریخ ویزیت دکتر تغییر کرده بود. امروز ساعت 6 همراه بابا حمید رسیدیم مطب. باورت نمیشه فقط سه نفر توی مطب نشسته بودن. سونوگرافی آنومالی باید انجام میشد که شامل بررسی دقیق اعضای اصلی بدن کوچولوت بود. برای اولین بار بابا حمید هم با اجازه دکتر داخل اومد تا شاهد فیلم زنده و قشنگت باشه. روی تخت دراز کشیدم. زودی خودتو نشون دادی. بیدار بودی. کار از دیدن سر و مغزت شروع شد. بعد چشمای کوچولوت. بعد بینی که خانوم دکتر گفت استخوان بینیت خیلی خوبه. رسیدیم به دهان و لبای قشنگت. بعد گردن. بازوهات دستات( دو تا دستاتو گرفته بودی جلوی صو...
19 مهر 1392

اولین تست تشخیص بارداری

شنبه 1 تیر 1392 فرزند عزیزم از امروز تصمیم گرفتم که در حد توان و تا جایی که حافظه یاری میده برات بنویسم. نویسنده نیستم اما شاید هرکسی دوست داشته باشد مقطعی از عمرشو ثبت کنه. هرچند از نوشتن همه جزئیات عاجزم. من و بابا حمید 15 اردیبهشت سال 90 با هم ازدواج کردیم. تا الان خدا را شکر زندگی آروم و شیرینی داریم و امیدواریم حالا که لطف خدا باز شامل حالمون شده با اومدن تو شیرینی زندگیمون بیشتر بشه. ان شاءا... امروز اول تیرماه تصمیم گرفتم آزمایش خون بدم تا از بودنت مطمئن بشم. بعدازظهر که جوابو گرفتم خوشحال شدم چون نتیجه آزمایش بارداریمو تایید کرد.       ...
16 مهر 1392

شروع هفته 15

شنبه 16 شهریور 1392 عزیز دلم این هفته شروع هفته 15 بارداریمه. الان فکر کنم قدت 10cm وزنت حدود 100gr باشه    خیلی دوست دارم بدونم الان تو دل مامان داری چی کار میکنی   از خدا میخوام در همه لحظات حافظ تو باشه از خدا میخوام فرزند سالم و صالح به من و بابا حمید بده الهی آمین       ...
16 مهر 1392

چیدن جهاز سحرجون دوست مامان

چهارشنبه 20 شهریور 1392 امروز ساعت 9 صبح همراه خانواده سحر جون رفتیم تا جهاز سحر را بچینیم. سحر جون یکی از بهترین دوستای مامانه که حدود 8 ساله باهم صمیمی دوست هستیم. لطف کرد برای چیدن جهاز از من دعوت کرد. من به خاطر وضعیتم کار خاصی انجام ندادم.  فقط در مورد قرارگیری وسایل آشپزخونه نظر میدادم. خیلی وسایلش قشنگ بود. ان شاءا... مبارکش باشه. عروسی سحرجون 11 مهر ماهه.     ...
12 مهر 1392

مهمونی خاله رویا

پنجشنبه 21 شهریور 1392 عزیز دلم  امروز باهم رفتیم خونه خاله رویا. خاله رویا از دوستای دوره دبیرستانمه که از اون موقع تا حالا به همراه خاله اعظم و خاله مژگان که اونا هم از دوستای همون موقع هستن با هم ارتباط نزدیک داریم. هرچند وقت یه بار نوبتی خونه همدیگه جمع میشیم و ساعاتی را در کنار هم به خوشی سپری میکنیم. خاله رویا یه پسر به اسم امیرعباس داره که امسال میره کلاس اول. امروز ناهار اونجا با بقیه دعوت بودیم. به من خوش گذشت پس به تو هم حتما خوش گذشته  ان شاءا.. به دنیا که اومدی خاله هاتو از نزدیک میبینی   ...
12 مهر 1392

عروسی دختر عموی دردونه

چهارشنبه 3 مهر 1392 امروز جشن عروسی زینب خانوم دختر عموی دردونه بود من قبلا وقت آرایشگاه گرفته بودم. به خاطر عزیز دلم موهامو رنگ نکردم . بابا حمید هم رفت آرایشگاه. خلاصه ساعت 7 آماده رفتن شدیم. ساعت 8 رسیدیم تالار. من یه لباس مجلسی قشنگ پوشیده بودم اما کمی واسم تنگ بود. . به من خوش گذشت. خیلی حواسم به شما بود که واست مشکلی پیش نیاد. خدا را شکر تا آخر مراسم مشکلی پیش نیومد. مجلس خوبی بود. ان شاءا... زینب جان خوشبخت بشه ...
12 مهر 1392

آغاز ماه پنجم بارداری

شنبه 6 مهر 1392 سلام دردونه مامان و بابا امیدوارم حالت خوب باشه و تو دل مامانی جات راحت باشه فکر کنم چند روزی بیشتر نیست که وارد ماه پنجم بارداری شده باشم. به هر حال خوشحالم که خدا را شکر روزها خوب میگذرن و مساله خاصی پیش نیومده. من از فردا سر کار میرم. قصد داشتم به خاطر راحتی خودم و خودت تا موقع زایمان دیگه سر کار ندارم اما با بابا حمید که مشورت کردم گفت که به خاطر اینکه حوصلم سر نره و اوقات راحتتر بگذره بهتره مشغول فعالیت باشم من هم برای ترم پاییز کلاس گرفتم البته نه به صورت فشرده. خاله مژگان که یادت هست چند روز دیگه نی نی کوجولوش که اسمش امیررضا هست به دنیا میاد. به سلامتی ان شاءا... ...
6 مهر 1392
1